مولیدنلغتنامه دهخدامولیدن . [ دَ ] (مص ) درنگ کردن و تأخیر نمودن . (یادداشت مؤلف ) (آنندراج ) (برهان ). دیری کردن و درنگی کردن . (از ناظم الاطباء) : گریزان ز باد اندرآمدبه آب به
مولیدنفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهدرنگ کردن؛ دیر کردن؛ دیر ماندن: ( بمولیم تا آن سپاه گران / بیایند گُردان و جنگآوران (فردوسی: ۳/۱۳۵).
فرومولیدنفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. مولیدن.۲. درنگ کردن؛ تٲخیر کردن.۳. عقب ماندن.۴. واپس خزیدن و به در درفتن.
فرومولیدنلغتنامه دهخدافرومولیدن . [ ف ُ دَ ] (مص مرکب ) جیم شدن .پنهانی رفتن . به آهستگی و بی دیدن حاضران و التفات آنان غائب شدن . (از یادداشت بخط مؤلف ) : هرچه یابی وز آن فرومولی ن