نطفةلغتنامه دهخدانطفة. [ ن َ طَ ف َ ](ع اِ) نُطَفَة. گوشواره یا مروارید روشن یا مروارید خرد. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). ج ، نَطَف .
نطفةلغتنامه دهخدانطفة. [ ن َ طِ ف َ ] (ع ص ) تأنیث نَطِف است به معنی ماده شتر که به نَطَف مبتلاست . رجوع به نَطِف و نَطَف شود.
نطفةلغتنامه دهخدانطفة. [ ن ُ ف َ ] (ع اِ) آب مرد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). آب منی . (آنندراج ). آبی که از انسان به شهوت خارج شود و از آن بچه آید. (از متن اللغة). آب پشت در
نطوفةلغتنامه دهخدانطوفة. [ ن ُ ف َ ] (ع مص ) نطافة. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (المنجد). نَطَف . (اقرب الموارد) (المنجد). رجوع به نطافة و نَطَف شود.
نطفلغتنامه دهخدانطف . [ ن َ ] (ع مص ) روان گشتن و رفتن آب . (از منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء). جاری شدن آب . (از متن اللغة). اندک اندک جاری شدن آب . (از اقرب ال
نطفلغتنامه دهخدانطف . [ ن َ طَ ] (ع اِ) عیب . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (المنجد). عیب و فساد. (متن اللغة). || بدی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظ
نطفلغتنامه دهخدانطف . [ ن َ طِ ] (اِخ ) ابن خیبری بن حنظلة السلیطی الیربوعی ازفارسان عهد جاهلیت و از قبیله ٔ بنی تمیم است . آورده اند که وهرز عامل پادشاهان ایران در یمن ، کاروا
نطفلغتنامه دهخدانطف . [ ن َ طِ ] (ع ص ) پلید. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). نجس . (اقرب الموارد) (المنجد) (متن اللغة) (ناظم الاطباء). قذر. (متن اللغة). || مرد فریبن