کنستلغتنامه دهخداکنست . [ ک َ ن َ ] (اِ) آتشکده و آتشخانه . (برهان ) (آنندراج ). آتشکده را نامند و آن را کنشت نیز گویند. (فرهنگ جهانگیری ). آتشکده . (ناظم الاطباء) : تویی معبود
کنستولغتنامه دهخداکنستو. [ ک َ ن َ ] (اِ) اشنان باشد و آن گیاهی است که با بیخ آن جامه شویند و بعضی گویند کنستو، رستنیی باشد شبیه به اشنان و آن بیشتر در ولایت یمن و فرغانه روید و
نستکلغتنامه دهخدانستک . [ ن ِ ت َ ] (اِ)محلوج باریک پیچیده . (برهان قاطع). پنبه ٔ زده و پیچیده . (از رشیدی ) (از فرهنگ نظام ) (از آنندراج ) (انجمن آرا). پنبه ٔ محلوج باریک پیچید