قیرگونلغتنامه دهخداقیرگون . (ص مرکب ) برنگ قیر. سیاه فام . (فرهنگ فارسی معین ) : شب آمد جهان قیرگون شد برنگ همه بازگشتند لشکر، ز جنگ .فردوسی (از فرهنگ فارسی معین ).
کرونلغتنامه دهخداکرون . [ ک َرْ وَ ] (اِخ ) نام یکی از بلوکات اصفهان . (منتهی الارب ). از بلوکات اسپاهان حد شمالی برخوار و دهق ، شرقی نجف آباد، جنوبی لنجان و فریدن و غربی فریدن است ، 95 قریه و در حدود 19352 تن جمعیت دارد. (یا
کرونلغتنامه دهخداکرون . [ک ُرْ وَ ] (اِ) کرن . (برهان ) (ناظم الاطباء). کرند. کرنده . کرنگ . (فرهنگ فارسی معین ). اسبی را گویند که رنگ او مابین زرد و بور باشد. (برهان ) (ناظم الاطباء)(آنندراج ). رجوع به کرن ، کرند، کرنده و کرنگ شود.
کریونلغتنامه دهخداکریون . [ ک َ ] (اِ) دوایی است بسیار تلخ و آن را قنطوریون دقیق خوانند. زهر مجموع گزندگان را نافع است . (آنندراج ) (برهان ). گیاهی دوایی که قنطوریون گویند. (ناظم الاطباء). رجوع به قنطوریون شود.