نقودلغتنامه دهخدانقود. [ ن ُ ] (ع اِ) ج ِ نَقْد. رجوع به نَقْدشود : و چندانکه مراد باشد از نقود و جواهر برداشت . (کلیله و دمنه ). و ملک او را صلتی گرانمایه فرمود از نقود و جواهر
رونق دادنلغتنامه دهخدارونق دادن . [ رَ ن َدَ ] (مص مرکب ) حسن و جلوه و صفا دادن : بته ٔ شاسپرم تا نکنی لختی کم ندهد رونق و بالنده و بویا نشود. منوچهری .رسم تو رونق دهد رسم بزرگان را
رونق داشتنلغتنامه دهخدارونق داشتن . [ رَ ن َ ت َ ] (مص مرکب ) رواج داشتن . جلوه داشتن . روایی داشتن : ز مشرق تا حد مغرب شناسد هرکه دین داردکه دین رونق به تأیید امیرالمؤمنین دارد. ام