کناژلغتنامه دهخداکناژ. [ ک ُ ] (اِ) بیل باشد. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 180). در لغتنامه ٔ اسدی بیل ولی در دیگر فرهنگها نیست . (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
ناژولغتنامه دهخداناژو. (اِ) ناجو. درخت صنوبر . (برهان قاطع) (آنندراج ) (از هفت قلزم ) (ناظم الاطباء). ناژ. درخت کاج . (فرهنگ نظام ) : بدخواه تو چون ناژو بیند بهراسدپندارد کان از
ناژلغتنامه دهخداناژ. (اِ) درخت کاج . درخت صنوبر. (برهان قاطع) (آنندراج ) (از هفت قلزم ). ناژ و نوژ و نشک درخت کاج باشد. (از انجمن آرا). ناژ. ناژو. ناز. نوژ. نشک . نوژن . نوج که