نیرةلغتنامه دهخدانیرة. [ رَ ] (ع اِ) جمع نار است . رجوع به نار شود. || از ادوات بافندگی است . (از متن اللغة). رجوع به نیر شود. || یوغ . (از متن اللغة). رجوع به نیر شود.
نیرةلغتنامه دهخدانیرة. [ ن َی ْ ی ِ رَ ] (ع ص ) تأنیث نیر است . (از المنجد) (از اقرب الموارد). رجوع به نَیِّر شود. || ظاهر و آشکاری که بر احدی مخفی نیست . (از متن اللغة). یک ضر
نیرجةلغتنامه دهخدانیرجة. [ ن َ رَ ج َ ] (ع اِمص ) نورجة. رجوع به نورجة شود. || (مص ) گاییدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). مجامعت کردن با زن . (از ناظم الاطباء).
نجیرةلغتنامه دهخدانجیرة. [ ن َ رَ ] (ع اِ) آسمان خانه ٔ از چوب ساخته که در آن نی و جز آن نباشد. (منتهی الارب ) (آنندراج ). سقف خانه از چوب ساخته که در آن نی و جز آن نباشد. (ناظم
نویرةلغتنامه دهخدانویرة. [ ن ُ وَ رَ ] (ع اِمصغر)تصغیر نار است . (از منتهی الارب ). رجوع به نار شود.
نیروفرهنگ نامها(تلفظ: niru) عاملی که میتوان به وسیلهی آن کاری را انجام داد یا در کسی یا در چیزی اثر گذاشت ، قدرت، توانایی ، قوه ، قدرت بدنی ، زور ؛ (به مجاز) افراد دارای توا