ترعةلغتنامه دهخداترعة. [ ت ُ ع َ ] (اِخ ) دهی است بشام . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). نصر گوید: موضعی است به شام ، بعضی روات بدان منسوبند. (معجم البلدان ).
ترعةلغتنامه دهخداترعة. [ ت ُ ع َ ] (اِخ ) دهی است به صعید اعلی که صبر از آنجا آرند. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). ترعة عامر. (معجم البلدان ). رجوع به ترعه ٔ عامر شود
ترعةلغتنامه دهخداترعة. [ ت ُ ع َ ] (ع اِ) به سریانی بمعنی در. (از المعرب جوالیقی ). از الفاظ دخیل است . (نشوء اللغة ص 91). در. (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
ترعلغتنامه دهخداترع . [ ت َ ] (ع مص ) بازگردانیدن کسی را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد).
ترعلغتنامه دهخداترع . [ ت َ رَ ] (ع مص ) انداختن خود رادر کارهای بزرگ . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || پر شدن . (تاج المصادر بیهقی ). پر شدن خنور. (منتهی الارب ) (ناظم الاطب
ترعلغتنامه دهخداترع . [ ت َ رَ ](ع ص ) حوض ترع ، کوز ترع ؛ حوض پرآب . کوزه ٔ پرآب . (ازمنتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
ترعلغتنامه دهخداترع . [ ت َ رِ ] (ع ص ) شتابنده به بدی و خشم . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || پر و مملو. (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). نعت است از
ترعلغتنامه دهخداترع . [ ت ُ رِ ] (ع اِ) ج ِ تُرْعة. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). بمعنی سبزه زار (از شرح نصاب )، و در کنزاللغات نوشته که ترع بوستانها و درجه ها، و این جمع ترعه