تربةلغتنامه دهخداتربة. [ ت َ رِ / رَ ب َ ] (ع اِ) گیاهی است . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (المنجد). ج ، تَرِب . (المنجد).
تربةلغتنامه دهخداتربة. [ ت َ رِ ب َ ] (ع اِ) سرانگشت . ج ، تَرِبات . || ریح تربة؛ باد گردناک . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (المنجد). رجوع به تَرِب شود.
تربةلغتنامه دهخداتربة. [ ت َ رِب ْ ب َ ] (ع مص ) پروردن کودک را تا بالغ شود. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (المنجد).
تربةلغتنامه دهخداتربة. [ ت ُ ب َ ] (ع اِ) لغتی است در تُراب . (منتهی الارب ). خاک و تراب . (ناظم الاطباء). تراب .(اقرب الموارد) (المنجد). || مقبره . ج ، تُرَب . (اقرب الموارد) (
تجربةلغتنامه دهخداتجربة. [ ت َ رِ ب َ ](ع مص ) آزمودن کسی را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).تجریب . آگاهی یافتن و آزمودن کسی را. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). رجوع به تجربت
تجربةدیکشنری عربی به فارسیسنجش , ازمايش , امتحان , عيارگري , طعم و مزه چشي , مزمزه , کوشش , سعي , سنجيدن , عيار گرفتن , محک زدن , کوشش کردن , چشيدن , بازجويي کردن , تحقيق کردن , اروين ,
استدلال از راه تجربة دینیargument from religiousexperienceواژههای مصوب فرهنگستاناستدلالی برای اثبات وجود خدا براساس تجربة بیواسطه و غیراستنتاجی حضور و فعالیت موجودی الوهی و متعال
تربلغتنامه دهخداترب . [ ] (اِخ ) حمداﷲ مستوفی در ذکر بلاد خوزستان آرد: ترب از اقلیم سیم است و شهر کوچک است و گرمسیر، بر کنار دریا افتاده است چنانکه جزر و مد ماهیان را در خشکی ا