تنجنجلغتنامه دهخداتنجنج . [ ت َ ن َ ن ُ ] (ع مص ) جنبیدن . (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (ناظم الاطباء). تحرک . (اقرب الموارد). || سرگشته شدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الا
تن نمودنلغتنامه دهخداتن نمودن . [ ت َ ن ُ / ن ِ /ن َ دَ ] (مص مرکب ) مرحوم دهخدا جمله ٔ زیر از دولتشاه را با تردید، پرداختن و ادا کردن معنی کرده است : و رجوع به وطن نمود تا باقی امل
تن نهادنلغتنامه دهخداتن نهادن . [ ت َ ن ِ / ن َ دَ ] (مص مرکب ) تن دادن . (آنندراج ). دل نهادن . رضا دادن . تسلیم شدن . خود را آماده ساختن .- تن اندر کاری نهادن ؛ آماده ٔ کاری شدن
تن نمالغتنامه دهخداتن نما. [ ت َن ْ، ن ُ / ن ِ / ن َ ] (نف مرکب ) پارچه ٔ تن نما. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). صفت پارچه های نازک که اندام پوشنده از وراء آن آشکار می گردد.