تیمارسوزلغتنامه دهخداتیمارسوز. (نف مرکب ) زداینده ٔ غم و اندوه . سوزاننده ٔ تیمار و غم : مغنی بدان ساز تیمارسوزنشاط مرا یکزمان برفروز.نظامی .
تیمار زدنلغتنامه دهخداتیمار زدن . [ زَ دَ ] (مص مرکب ) تیمار کردن اسب را. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
بوتیمار زدنلغتنامه دهخدابوتیمار زدن . [ زَ دَ ] (مص مرکب ) چون غمگین ، چنباتمه نشستن و با گردنی در شانه ها فروشده . و عامه تیمار زدن گویند. (یادداشت بخط مؤلف ).
تمارسلغتنامه دهخداتمارس . [ ت َ رُ ] (ع مص ) با هم جنگ و پیکار کردن . (منتهی الارب )(آنندراج ) (ناظم الاطباء). تضارب . (اقرب الموارد).
تیماریلغتنامه دهخداتیماری .(حامص ) گرفتگی . اندوهگینی . مقابل شادی : همه رنجی و تیماری سرآیدز تخم صابری شادی برآید.(ویس و رامین ).
تیمارخوارهلغتنامه دهخداتیمارخواره . [ خوا / خارَ / رِ ] (نف مرکب ) تیمارخوار. غمگین : تنت قارون شده ست و جانت مفلس یکی شاد و دگر تیمارخواره .ناصرخسرو.