تیمورتاشلغتنامه دهخداتیمورتاش . [ ت َ / ت ِ ] (اِخ ) از طوایف ترک کشور ایران که در اطراف نردین ساکن می باشند. رجوع به جغرافیای سیاسی کیهان ص 105 شود.
تیمورتاشلغتنامه دهخداتیمورتاش . [ ت َ / ت ِ ] (اِخ ) از فرزندان امیرچوپان که در دوران سلطنت ابوسعید بهادر به حکومت ولایت روم رسید ولی در سال 720 هَ . ق . عصیان کرد و بنام خود سکه زد
تیمورتاشلغتنامه دهخداتیمورتاش . [ ت َ / ت ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان کسبایر است که در بخش حومه ٔ شهرستان بجنورد واقع است و 321 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
تیمورتاشلغتنامه دهخداتیمورتاش . [ ت َ / ت ِ ] عبدالحسین خان ، سردار معظم بجنوردی . از رجال سیاسی ایران و وزیر دربار رضاشاه بود، در اواخر عمر متهم و محبوس گردید و در یازدهم مهرماه 13
خدای بردی تیمورتاشلغتنامه دهخداخدای بردی تیمورتاش . [ خ ُ ب ِ ت َ ] (اِخ ) وی اتابک میرزا عمرشیخ فرزند سلطان محمود است در حکومت فرغانه . توضیح آنکه چون سلطان ابوسعید گورکان بدست امیر حسین بیک
تیملغتنامه دهخداتیم . (اِ) کاروانسرای بود. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 342). کاروانسرای بزرگ را گویند. چه تیمچه کاروانسرای کوچک است . (برهان ). کاروان سرا. (فرهنگ جهانگیری ) (فرهنگ
تیملغتنامه دهخداتیم . [ ت َ ] (ع اِ) بنده و از آن است تیم اﷲبن ثعلبةبن عکابة و تیم اﷲبن قاسط در نمر، و در قریش . تیم بن مرة قوم ابی بکر (رض ) و تیم بن غالبین فهر و تیم بن قیس ب
تیموکلغتنامه دهخداتیموک . (اِ) عبوس است که آن ترشروئی کردن و اظهار کراهیت نمودن باشد. (برهان ) (از انجمن آرا) (از آنندراج ). تندی و درشتی و سخت روئی و عبوس . (ناظم الاطباء).
تیمکلغتنامه دهخداتیمک . [ م َ ] (اِ) به لغت مردم خراسان سرایی است که بازرگانان در آن سکونت کنند [ برای داد و ستد ] و کاف آخر جهت تصغیر است به معنی سرایک (تیمچه ). (از معجم البلد