تخماقلغتنامه دهخداتخماق . [ ت ُ ] (ترکی ، اِ) میخ کوب و آن چوبی باشد که بدان میخهای خیمه کوبند. این لفظ ترکی است . (غیاث اللغات از مصطلحات و لغات ترکی ). صحیح بهر دو قاف (تقماق )
تخماق کوب کردنلغتنامه دهخداتخماق کوب کردن . [ ت ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) کوبیدن و له کردن . تخماقی کردن : سر فلان را تخماق کوب کرد؛ یعنی سر او را به تخماق له کرد. رجوع به تخماق و تخماقی کردن
تخماقلولغتنامه دهخداتخماقلو. [ ت ُ ] (اِخ ) دهی از دهستان کرچمبو در بخش داران شهرستان فریدن است که در سی ویک هزارگزی شمال باختری داران و ده هزارگزی راه ازنا به اصفهان قرار دارد. جل
تخماقی کردنلغتنامه دهخداتخماقی کردن . [ ت ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) تخماق کوب کردن . کوبیدن و له کردن : سرش را تخماقی کردن ؛ سر او را با تخماق له کردن . رجوع به تخماق و تخماق کوب کردن شود.
تخماقیلغتنامه دهخداتخماقی . [ ت ُ ] (ص نسبی ) منسوب به تخماق . مانند تخماق . || (اِ) خال پیک ورق بازی را در تداول تخماقی نیز گویند. رجوع به تخماق شود.