شاه گوهرانلغتنامه دهخداشاه گوهران . [ هَِ گ َ هََ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) گوهر بس گرانمایه بود. (فرهنگ جهانگیری ). گوهر درخشانی که در کلانی و بزرگی اول گوهر باشد. (ناظم الاطباء). گ
کهرانلغتنامه دهخداکهران . [ ] (اِخ ) نام قلعه ای در آذربایجان ازولایت خلخال . (از نزهة القلوب ج 3 ص 83). رجوع به تاریخ گزیده چ لیدن ص 475 و حواشی شدالازار ص 550 شود.
کهرانلغتنامه دهخداکهران . [ ک َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان خان اندبیل که در بخش مرکزی شهرستان هروآباد واقع است و 283 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
گوهرانلغتنامه دهخداگوهران . [ گ َ / گُو هََ ] (اِ) عناصر اربعه . (مؤید الفضلاء). جمع گوهر است برخلاف قیاس .آخشیج . عناصر چهارگانه . رجوع به عناصر اربعه شود.
گوهرانلغتنامه دهخداگوهران . [ گ َ / گُو هََ ] (اِخ ) دهی است از دهستان اواوغلی بخش حومه ٔ شهرستان خوی . واقع در 5500 گزی شمال خاوری خوی و یکهزارگزی شمال شوسه ٔ خوی به جلفا.محلی اس