صوت 1interjectionواژههای مصوب فرهنگستانیکی از اجزای کلام که حالت ذهنی و عاطفی گوینده را میرساند و با دیگر اجزای جمله رابطۀ نحوی ندارد
interjectingدیکشنری انگلیسی به فارسیمداخله، بطور معترضه گفتن، در میان اوردن، در میان انداختن، در میان امدن، مداخله کردن
شاخة تقاطعintersection leg,intersection armواژههای مصوب فرهنگستانهرکدام از سوارهروهای منشعب از تقاطع