هجریلغتنامه دهخداهجری . [ هَِ ] (اِخ ) هراتی . ملاهجری فرزندهرات است . افیون بسیار میخورد. از اوست این مطلع:ای که با مدعیان کار تو لطف و کرم است در حق اهل وفا این چه جفا و ستم ا
هجریلغتنامه دهخداهجری . [ هَِ ] (اِخ ) ... افشار. پسر سلطان افشار وموسوم به قاسم بیک و متخلص به هجری است . ترکیب بند مسدسی گفته است که شهرت دارد و این بیت هم از اوست :من نه آنم
هجریلغتنامه دهخداهجری . [ هَِ ] (اِخ ) اندجانی (ملا...) مردی فقیر است . در اوایل لوند و اوباش بود. اما آخر روی به گوشه ٔ فقر و درویشی آورد. از اوست این مطلع:بر رخ نشسته گرد ملام
جهوریلغتنامه دهخداجهوری . [ ج َه ْ وَ ری ی ] (ع ص ) بلند و مرتفع. (اقرب الموارد): کلام جهوری ؛ سخن بلندآواز. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجل جهوری الصوت ؛ مرد بلند آواز. (مهذب
هجوریلغتنامه دهخداهجوری . [ هََ ری ی ] (ع ص نسبی ، اِ) منسوباً؛ طعامی که وقت نیمروز خورند. (منتهی الارب ). طعامی که در نیمروز خورده شود. (اقرب الموارد).