هجیرلغتنامه دهخداهجیر. [ هَِ ج ْ جی ] (ع اِ) خوی و عادت . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || حال . (منتهی الارب ).
هجیرلغتنامه دهخداهجیر. [ ] (اِخ ) وزیر جغتای مغول پسر چنگیزخان . رجوع به جهانگشای جوینی ج 1 ص 227 شود.
هجیرلغتنامه دهخداهجیر. [ هََ ] (اِخ ) آبکی است مر بنی عجل را میان کوفه و بصره . (منتهی الارب ). رجوع به هجرة شود.
گهگیرلغتنامه دهخداگهگیر. [ گ َ ] (اِخ ) نام محلی در کنار راه قزوین و رشت میان قشلاق لُروَند و یا چنار که در 227هزارگزی تهران واقع است . (یادداشت به خط مؤلف ).
گهگیرلغتنامه دهخداگهگیر. [ گ َ ] (نف مرکب ) که گاهگاه گیرد، نه پیوسته و دایم . توسعاً مردی که گاه گاه درشت و سخت باشد. (یادداشت مؤلف ). || اسبی که تن به سواری ندهد و اگر بجهد بر
هجویرلغتنامه دهخداهجویر. [ هَُ ] (اِخ ) نام محله ای است در غزنین که نویسنده ٔ کتاب کشف المحجوب بدان منسوب است . (از مقدمه ٔ کشف المحجوب هجویری چ تهران ص 21).