اربنجنیلغتنامه دهخدااربنجنی . [ اَ ب ِ ج َ ] (ص نسبی )نسبت است بشهرکی از شهرکهای سغد سمرقند که آنرا اربنجن گویند و مشهور به انتساب بدان ابوبکر احمدبن محمدبن موسی بن رجابن حنش الارب
اربنلغتنامه دهخدااربن . [ اَ ب ُ ] (اِخ ) شهریست بسویس (ثورگُوی ) واقع در کنار دریاچه ٔ کُنستانس ، دارای 9500 تن سکنه و صاحب کارخانه هاست .
کاربنلغتنامه دهخداکاربن . [ ب ُ ] (فرانسوی ،اِ) کاربون . کربن . عنصر الالماس . جسم بسیطی که متبلور و بی شکل بصورت الماس و زغال سنگ در طبیعت یافت میشود. || زغال .
کاربنفرهنگ انتشارات معین(بُ) [ فر. ] (اِ.) کربن . کاغذ، کاغذی است که یک طرف آن رنگی است و آن را برای کپی برداشتن در هنگام نوشتن مورد استفاده قرار می دهند.
کاربنفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهنوعی کاغذ به رنگهای مختلف که برای تهیۀ چند نسخه از یک متن بین کاغذهای سفید گذاشته میشود و در این صورت آنچه در کاغذ رویی نوشته شود، به کاغذهای زیرین هم منتقل م