استیداءلغتنامه دهخدااستیداء.[ اِ ] (ع مص ) استئداء. یاری خواستن . (تاج المصادر بیهقی ). یاری و نصرت خواستن از. استعداء. (زوزنی ). || مال بستدن بمصادره . (تاج المصادر بیهقی ). گرفتن
استداءلغتنامه دهخدااستداء. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) دراز کردن دست بسوی ...: استدی الیه بیده ؛ دراز کرد دست را بسوی او. (منتهی الارب ). دست یازیدن به . || بازی کردن ، چنانکه کودک با گردو
استعداءلغتنامه دهخدااستعداء. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) یاری خواستن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). یاری خواستن از کسی بر امری . یقال : استعدیت الامر علی فلان فاعدانی . (منتهی الارب ). ||
استهداءلغتنامه دهخدااستهداء. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) هدیه خواستن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). ارمغان طلبیدن . || راه نمودن خواستن . (تاج المصادر بیهقی )(زوزنی ). استرشاد. طلب هدایت
استیباءلغتنامه دهخدااستیباء. [ اِ ] (ع مص ) گران و ناگوار شدن طعام . || وبارسیده و مرگامرگی ناک یافتن جایی را. (منتهی الارب ). وباناک و مهلک یافتن جای را. ناخوش آمدن هوا.