اسورلغتنامه دهخدااسور. [ ] (اِ) بلغت زند و پازند بمعنی پریروز و پریر است که روز پیش از دیروز باشد. (برهان ) (انجمن آرای ناصری ).
اسورلغتنامه دهخدااسور. [ ] (اِخ ) نام یکی از پسران سام ، و او را دو پسر بود یکی را نام فارس بود و دیگری را اهواز. (مجمل التواریخ و القصص ص 146 و 149). و البته از اساطیر است و بر
اسجرلغتنامه دهخدااسجر. [ اَ ج َ ] (ع ص )حوض پاکیزه گل . (منتهی الارب ). گردابی که موضع او گل خالص باشد. || سرخ چشم . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). مؤنث : سَجْراء. ج ، سُجْر. (
اسگرگلغتنامه دهخدااسگرگ . [ اِ گ ُ ] (اِخ ) دهی از دهستان نهارجانات بخش حومه ٔ شهرستان بیرجند، 42 هزارگزی جنوب خاوری حومه ٔ بیرجند. کوهستانی ، معتدل ، سکنه 245. شیعه . زبان فارسی
کاسورلغتنامه دهخداکاسور. (ع اِ) تره فروش روستا. (منتهی الارب ). پیله ور و سودا گری که در دهات رودو از هر چیز جهت فروش داشته باشد. (ناظم الاطباء).