احبوشلغتنامه دهخدااحبوش . [ اُ ] (ع اِ) جماعت مردم از هر قبیله و هر جنس . ج ، اَحابیش . || گروهی از سیاهان .
احبلغتنامه دهخدااحب . [ اَ ح َب ب ] (اِخ ) (رئیس ...) قاضی مدینه در خلافت عمر. رجوع به حبط ج 1 ص 167 شود.
پالایۀ بالاگذرhigh pass filterواژههای مصوب فرهنگستانپالایهای که بسامدهای بالای حد معینی را عبور میدهد و بسامدهای زیر آن حد را مسدود میکند اختـ . پابگ HPF