ادوملغتنامه دهخداادوم . [ اِ ] (اِخ ) (لفظی عبرانی بمعنی سرخ ) این بلاد را بنام ادوم یعنی عیسوبن اسحاق چنین خواندند (رجوع بماده ٔ قبل شود) و قبلاً این موضع را جبل سعیر مینامیدند
ادوملغتنامه دهخداادوم . [ اَ وَ ] (ع ن تف ) نعت تفضیلی از دوام . بادوام تر. بدوام تر. پایدارتر. پیوسته تر. دائم تر: و تبین لها بأنها فی احسن الاحوال و اطیب اللذات و ادوم السرور
ادوملغتنامه دهخداادوم . [ اِ ] (اِخ ) (سرخ رنگ و عدسی رنگ ) لقب عیسو پسر نخستین اسحاق است و چون وی بجهت شوربای عدسی که یعقوب برادرش پخته بود حق بکوریت خود را فروخت بدین واسطه و
جادومنشلغتنامه دهخداجادومنش . [ م َ ن ِ ] (ص مرکب ) کسی که روش جادو دارد. آنکه جادوصفت باشد : جادومنشی بدل ربودن ریحان نفسی بعطر سودن .نظامی .