ژن خانهدارhousekeeping gene, HK, reference geneواژههای مصوب فرهنگستانهر ژنی که بهصورت سازنده در یاختۀ فعال معینی بیان میشود و بیان آن برای فعالیت طبیعی یاخته ضروری است متـ . ژن نهادی constitutive gene
انوفلغتنامه دهخداانوف . [ اُ] (ع اِ) ج ِ انف . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). بینی . (غیاث اللغات ). رجوع به انف شود.
انوفلغتنامه دهخداانوف . [ اَ ] (ع ص ، اِ) کسی که ارتکاب کارهای پست را ناپسند دارد و بکارهای زشت و ناشایست تن درندهد. (از اقرب الموارد). || زنی که ننگ دارد از چیز بی خیر. (ازاقرب
جان فروزیلغتنامه دهخداجان فروزی . [ ف ُ ] (حامص مرکب ) عمل جان فروز. رجوع به جان فروز شود : پند توچراغ جان فروزیست نشنیدن من ز تنگ روزی است .نظامی .
جان فاایکلغتنامه دهخداجان فاایک . (اِخ ) تلفظ عربی «وان ایک » یکی از نقاشان اسپانیولی است .(از حلل السندسیه ج 1 ص 312). رجوع به وان ایک شود.
جان فرستادنلغتنامه دهخداجان فرستادن . [ ف ِ رِ دَ ] (مص مرکب ) جان هدیه کردن . جان را فدا کردن : یک وام لبت نداده باشم آنگه که هزار جان فرستیم . خاقانی .بسوی آن پری قاصد نهان خواهم فرس
جان فرسودنلغتنامه دهخداجان فرسودن . [ ف َ دَ ] (مص مرکب ) جان را ناتوان کردن . روان را خسته ساختن : عقل داند که پر زیان بوده ست هرکه از بهر حال جان فرسود. کمال اصفهانی (از ارمغان آصفی
جان فروختنلغتنامه دهخداجان فروختن . [ ف ُ ت َ ] (مص مرکب ) در تداول شعر جان را بفروش رساندن در برابر معشوق یا حقیقتی دیگر : هر دم فروشم جان ترا بوسه ستانم در بهادیوانه ام باشد مرا با