اورسلغتنامه دهخدااورس . [ اَ وِ ] (اِ) درخت سرو کوهی . (ناظم الاطباء). بفتح اول و سکون واو و کسر رای مهمله سرو کوهی .(هفت قلزم ). بفتح اول و کسر ثانی سرو کوهی . (از آنندراج ) (ب
اورسکلغتنامه دهخدااورسک . [ اُ ] (اِخ ) شهری است در اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی بر رود اورال که جمعیت آن در سال 1956م . به 157000 تخمین زده شده است . کارخانه های تصفیه ٔ فلزات
گاورسلغتنامه دهخداگاورس . [ وِ / وَ ] (اِ) معرب آن جاورس ، دانه ای شبیه به ارزن که بیشتر به کبوتران دهند. (حاشیه ٔ برهان چ معین ). بطوری که از تقریر صاحب تحفة المؤمنین و غیره مع
کاورسلغتنامه دهخداکاورس . [وَ ] (اِ) جاورس . (فهرست مخزن الادویه ). گاورس . (ناظم الاطباء). نوعی از غله که به هندی چینه گویند و آن ریزه و باریک باشد. (آنندراج ). رجوع به گاورس شو