اورندیدنلغتنامه دهخدااورندیدن . [ اَ رَ دَ ] (مص ) فریبانیدن . (از آنندراج ) (انجمن آرای ناصری ). مکر و حیله کردن . (از ناظم الاطباء) (آنندراج ) (برهان ). خدعه نمودن .(از ناظم الاطب
اورندیدنفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهفریب دادن؛ مکر و خدعه کردن؛ نادرستی کردن: ◻︎ ز روز واپسین آنکش خبر نیست / جز اورندیدنش کار دگر نیست (ابوشکور: شاعران بیدیوان: ۸۴).
اوردیدنلغتنامه دهخدااوردیدن . [ اَ وَ دی دَ ] (مص ) حمله کردن . (انجمن آرا) (ناظم الاطباء) (برهان ).
واگردیدنلغتنامه دهخداواگردیدن . [ گ َدی دَ ] (مص مرکب ) برگشتن . به عقب برگشتن . مراجعت کردن . (ناظم الاطباء). انصراف . بازگردیدن : وانگردد از ره آن تیر ای پسربند باید کرد سیلی را ز
دروا گردیدنلغتنامه دهخدادروا گردیدن . [ دَرْ گ َ دی دَ ] (مص مرکب )دروا شدن . برپا گردیدن . بپا خاستن : شَظی ̍؛ دروا گردیدن هر دو دست و پای مرده . (از منتهی الارب ). رجوع به دروا شدن ش
رسوا گردیدنلغتنامه دهخدارسوا گردیدن . [ رُس ْ گ َ دی دَ ] (مص مرکب ) رسوا شدن . مفتضح گشتن . بی آبرو گردیدن : ز صبح تیغ تو گردد به یک نفس رسوااگرچه سازدخصمت شب سیه پرده ایمانی اصفهانی
وارندیدنلغتنامه دهخداوارندیدن . [ رَ دی دَ ] (مص مرکب ) رندیدن . رنده کردن . رجوع به رندیدن و رنده کردن شود.