اوحدلغتنامه دهخدااوحد. [ اَ ح َ ] (ع ص ) لست فیه باوحد؛ یعنی در آن خاص نیستم . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || یگانه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (غیاث اللغات ).
اَحدَثَ صَدْعاًدیکشنری عربی به فارسیشکاف ايجاد کرد , رخنه ايجاد کرد , نفوذ کرد , تفرقه انداخت , جدايي انداخت , شکافت
اوحد سبزواریلغتنامه دهخدااوحد سبزواری . [ اَ ح َ دِ س َ زَ ](اِخ ) یکی از مشاهیر شعرا و منجمان ایران است . در تاریخ 868 هَ . ق . در 81 سالگی درگذشته و دیوانی مشتمل بر قصاید و غزلیات دار
اوحدالدینلغتنامه دهخدااوحدالدین . [ اَ ح َ دُدْ دی ] (اِخ ) بلیانی . شیخ عبداﷲبن ضیاءالدین مسعود از نوه های شیخ ابوعلی دقاق و از قدمای عرفای آفاق بود. بنوشته ٔ بعضی شیخ صفی الدین ارد