لقیةلغتنامه دهخدالقیة. [ ل ُق ْ ی َ ] (ع مص ) لِقی . لقاء. دیدار کردن . (منتهی الارب ). دیدار. یک بار دیدن . ملاقات : جز یکی لُقْیه که اوّل از قضابر وی افتاد و شد اورا دلربا. مو
ذولقیةلغتنامه دهخداذولقیة. [ ذَ ل َ قی ی َ ] (ع ص نسبی ) تأنیث ذولقی . منسوب به ذولق ، یعنی تیزنای زبان . || حروف ذولقیة؛ حرفها که مخارج آن نوک و کناره های زبان است و آن سه حرف ا
جولقیلغتنامه دهخداجولقی . [ ل َ ] (ص نسبی ) منسوب به جولق . قلندر شال پوش باشد، و بفتح اول و کسر ثالث هم آمده . (برهان ). ژنده پوش و قلندر پشمینه پوش . (غیاث اللغات ) : ناگهانی ج