بهینآزماییgood laboratory practice, GLPواژههای مصوب فرهنگستاندستورالعملهای ناظر بر انجام بهینۀ آزمایش
لمحةدیکشنری عربی به فارسیبرانداز , برانداز کردن , نگاه , نگاه مختصر , نظراجمالي , مرور , نگاه مختصرکردن , نظر اجمالي کردن , اشاره کردن ورد شدن برق زدن , خراشيدن , به يک نظر ديدن , نگاه
لمحةلغتنامه دهخدالمحة. [ ل َ ح َ ] (ع اِ) اسم است از لمح . ج ، لمحات ، ملامح . سفکة. (منتهی الارب ). زمانه ٔ اندک که به مقدار قلیل باشد. (غیاث ). چشم زد : دیگر خصلت از خصال حمید
کلمحلغتنامه دهخداکلمح . [ ک ِ م ِ ] (ع اِ) خاک . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ازاقرب الموارد). خاک و گرد و غبار. (ناظم الاطباء).