لیلنگلغتنامه دهخدالیلنگ . [ لی ل َ ] (اِ) لیلنج . نیلج . لیلج . نیله . نیل . صاحب آنندراج گوید: اصل در آن نیل رنگ بوده ، لام و جیم تبدیل یافته اند، چنانچه لیلوپل . (آنندراج ). رج
لیلنجلغتنامه دهخدالیلنج . [ لی ل َ] (اِ) لیلج . نیلج . نیله . لیلنگ . به معنی لیج است که نیل باشد و به آن چیزها رنگ کنند. (برهان ). ابوریحان در صیدنه آرد: «لس » گوید نیل را گویند
لی-ولنگلغتنامه دهخدالی-ولنگ . [ وْ ل َ / ل َ یو ل َ ] (اِ) برف . (جهانگیری ). برف و آن چیزی باشد سفید که در زمستانها مانند پنبه ٔ حلاجی کرده از آسمان فروبارد و به عربی ثلج خوانند.