غلغچلغتنامه دهخداغلغچ . [ غ ِ غ ِ ] (اِ) جنبانیدن انگشتان در زیر بغل و پهلوی آدمی تا به خنده درآید. (از برهان قاطع). غلغلیچ . غلغلیچه . (برهان قاطع). غلغلک . (حواشی برهان قاطع چ معین ). رجوع به غلغلک شود.
غلاظیلغتنامه دهخداغلاظی . [ غ ِ ] (اِخ ) علی بن محمدبن احمدبن ایوب مقری غلاظی ،مکنی به ابوالقاسم . او از اهل بصره بود و از احمدبن عبداﷲ روایت کرد، و ابوبکر احمدبن علی بن ثابت خطیب از وی روایت دارد. (از انساب سمعانی ورق 414 الف ).
غلیظیلغتنامه دهخداغلیظی . [ غ َ ] (حامص ) ستبری و پرقوامی و هنگفتی . (ناظم الاطباء). غلیظ بودن . رجوع به غلیظ شود.