منفعللغتنامه دهخدامنفعل . [ م ُ ف َ ع ِ ] (ع ص ) کرده شده و ساخته شده . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به انفعال شود. || اثر چیزی پذیرنده . (غیاث ) (آنندراج ). اثر چیزی پذیرفته . (ناظم الاطباء). متأثرشده : که از فعل فاعل اندر منفعل پدید آید. (زادالمسافرین ناصرخ
منفعل بودنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: علیت منفعل بودن، بیحرکت بودن، ارادهنداشتن، حال حرکت نداشتن، آرام بودن عمل نکردن
شیء منفعلpassive objectواژههای مصوب فرهنگستانشیئی که فقط به محرک خارجی واکنش نشان میدهد و بهتنهایی نمیتواند عملکردی را آغاز کند
منفعلةلغتنامه دهخدامنفعلة. [ م ُ ف َ ع ِ ل َ ] (ع ص ) تأنیث منفعل . رجوع به منفعل شود. || مجموعه ٔ کیفیات نفسانی . مقابل عاقله و فاعله (اراده ). (فرهنگ فارسی معین ).
منفعلةلغتنامه دهخدامنفعلة. [ م ُ ف َ ع ِ ل َ ] (ع ص ) تأنیث منفعل . رجوع به منفعل شود. || مجموعه ٔ کیفیات نفسانی . مقابل عاقله و فاعله (اراده ). (فرهنگ فارسی معین ).
منفعل بودنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: علیت منفعل بودن، بیحرکت بودن، ارادهنداشتن، حال حرکت نداشتن، آرام بودن عمل نکردن
اختلال شخصیت پرخاشگر منفعلpassive-aggressive personality disorder, negativistic personality disorderواژههای مصوب فرهنگستاننوعی اختلال شخصیت که در آن فرد همواره در مورد خود و دیگران دچار دودلی است و به شکل تعلّل و کلّهشقّی و ناکارآمدی و خلفوعدههای پیدرپی بروز میکند
شیء منفعلpassive objectواژههای مصوب فرهنگستانشیئی که فقط به محرک خارجی واکنش نشان میدهد و بهتنهایی نمیتواند عملکردی را آغاز کند