لگاملغتنامه دهخدالگام . [ ل ُ / ل ِ ] (اِ) لجام (به کسر اول معرب لگام است ). دهنه . دهانه لغام . عنان . جوالیقی گوید: اللجام ، معروف و ذکر قوم انه عربی و قال آخرون بل هو معرّب و
لجامدیکشنری عربی به فارسیافسار , عنان , قيد , دهه کردن , جلوگيري کردن از , رام کردن , کنترل کردن , دهنه , تارکش , اشياء , تهيه کردن , افسار زدن , زين وبرگ کردن , مهارکردن , مطيع کردن ,
لؤاملغتنامه دهخدالؤام . [ ل ُ آ ] (ع اِ) نیاز. حاجت . (منتهی الارب ). || پرهای راست کرده ٔ تیر. (منتخب اللغات ). پرده های راست کرده ٔ تیر. (منتهی الارب ).
لواملغتنامه دهخدالوام . [ ل َوْ وا ] (ع ص ) بسیار نکوهنده . بسیار ملامت کننده . (منتهی الارب ). بسیار نکوهش کننده .