forceدیکشنری انگلیسی به فارسیزور، نیرو، تحمیل، قوا، شدت، جبر، نفوذ، شدت عمل، عده، بردار نیرو، بازو، نیرومندی، رستی، مجبور کردن، راندن، درهم شکستن، قفل را شکستن، بزور باز کردن، بی عصمت کردن، بیرون کردن، بازور جلو رفتن
دست شکافدارcleft hand, split hand, main fourchéeواژههای مصوب فرهنگستاننوعی ناهنجاری مادرزادی که در آن دست بیمار از بین دو انگشت تا کف دست دارای شکاف است متـ . دست خرچنگی lobster hand, lobster daw