بشرةلغتنامه دهخدابشرة. [ ] (اِخ ) نام قصبه ٔ ناحیه ای از جبل لبنان مشتمل بر 9 پارچه قریه . (از قاموس الاعلام ترکی ج 2).
بشرةلغتنامه دهخدابشرة. [ ] (اِخ ) نام محلی در ناحیه دلایه ٔ اندلس . در این ناحیه عودالنجوج یافت میشود که از حیث عطر کمتر از عود هندی نیست . (از الحلل السندسیة ج 1 ص 179).
بشرةلغتنامه دهخدابشرة. [ ب َ ش َ رَ ] (ع اِ) یکی بشر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رجوع به بشر شود. || ظاهر پوست . ج ، بَشَر (از اقرب الموارد).- بشرة الارض ؛ روییدگی زمین ، گویند: ما احسن بشرتها. (از منتهی الارب ). ظاهر گیاه که از زمین بدر آمده باشد. (آنندراج ).
بشرةلغتنامه دهخدابشرة. [ ب َ ش َ رَ ] (ع مص ) روی پوست برداشتن .(منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رجوع به بَشر شود. || بریدن موی بروت تا آنکه بشره ظاهر گردد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || خوردن ملخ همه ٔ رستنی زمین را. (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || جماع کردن . (منتهی الارب ) (ناظم الا
بشرةلغتنامه دهخدابشرة. [ ب ِ رَ ] (اِخ ) نام اسب ماویةبن قیس . (منتهی الارب ). نام اسبی . (ناظم الاطباء) .
بشریةلغتنامه دهخدابشریة. [ ب َ ش َ ری ی َ ] (اِخ ) یکی از هفت فرقه ٔ معتزله باشند. (بیان الادیان ). فرقه ای از معتزله ، اصحاب بشربن المعتمر. (مفاتیح ). گروهی از معتزله و اتباع بشربن المعتمر باشند. بشر خود از افاضل علماء معتزله بود و عقاید خاصی داشت . رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون و تعریفات جرجا
بیسرهلغتنامه دهخدابیسره . [ س َ رَ ] (اِ) بیسر. نام جانوری است . رجوع به بیسر و بیسران شود. || استر که عربان بغل گویند. (از برهان ). استر و قاطر. (ناظم الاطباء).
بصيرةدیکشنری عربی به فارسیپيش بيني , دور انديشي , مال انديشي , بصيرت , بينش , فراست , چشم باطن , درون بيني
مبشرةلغتنامه دهخدامبشرة. [ م ُ ش َ رَ ] (ع ص ) امراءة مؤدمة مبشرة؛ زن دانا و حاذق و تجربه کار. (ناظم الاطباء). و رجوع به مبشر شود.
مستبشرةلغتنامه دهخدامستبشرة. [ م ُ ت َ ش ِ رَ ] (ع ص ) مؤنث مستبشر که نعت فاعلی است از استبشار. شادان . شادشونده : وجوه یومئذ مسفرة. ضاحکة مستبشرة. (قرآن 38/80 و 39). و رجوع به استبشار شود.
تبشرةلغتنامه دهخداتبشرة. [ ت ُ ب ُش ْ ش َ رَ ] (ع اِ) مرغ صفاریه . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء).