بختاورلغتنامه دهخدابختاور. [ ب َ وَ ] (نف مرکب ) بخت آور. خوش بخت . مقبل . دولتمند. (ناظم الاطباء). و رجوع به بخت آور و بختور شود.
بختاجردلغتنامه دهخدابختاجرد. [ ب َ ج ِ ] (اِخ ) قریه ای است دردوفرسنگی جنوبی شهر داراب . (از فارسنامه ٔ ناصری ).
جان بختارلغتنامه دهخداجان بختار. [ جام ْ ب َ ] (ص مرکب ) (اصطلاح نجوم ) در احکام نجومی صاحب طالع خاصی را جان بختارگویند. صاحب «التفهیم » آرد: و چون اندر تحویل یا هروقتی که باشد آنجای