بدقولیلغتنامه دهخدابدقولی . [ ب َ ق َ / قُو ] (حامص مرکب ) خلف قول . مخلافی . (یادداشت مؤلف ). عمل بدقول . بدعهدی . مقابل خوش قولی .- بدقولی کردن ؛ بدعهدی کردن : و عهد ایشان (پر
بدقلغتنامه دهخدابدق . [ ب َ دَ ](اِ) همان بیذق است که پیاده ٔ شطرنج باشد. (از فرهنگ فرنگ از آنندراج ). پیاده ٔ شطرنج . (ناظم الاطباء).