flavorدیکشنری انگلیسی به فارسیعطر و طعم، طعم، مزه، چاشنی، مزه وبو، خوش مزگی، خوش طعمی، خوشبویی، مزه دار کردن، معطر کردن، خوش مزه کردن، چاشنی زدن به
flavourدیکشنری انگلیسی به فارسیعطر و طعم، طعم، مزه، چاشنی، مزه وبو، خوش مزگی، خوش طعمی، خوشبویی، مزه دار کردن، معطر کردن، خوش مزه کردن، چاشنی زدن به
طعم نموریmusty flavour, mouldy flavour, muddy taste, earthy musty flavourواژههای مصوب فرهنگستانگشتهطعمی شبیه به بوی مکانهای بسیار مرطوب که براثر نگهداری نامناسب در بسیاری از مواد غذایی ایجاد میشود
عطروطعمflavourواژههای مصوب فرهنگستانویژگی حسی مواد غذایی که بهطورکلی تلفیقی از شیرینی و شوری و ترشی و تلخی و گسی و خوشایندی (umami) و بافت و مواد معطر است
بهبوددهندۀ عطر و طعمflavour enhancerواژههای مصوب فرهنگستانمادۀ افزودنی فاقد عطر و طعم یا دارای عطر و طعم کم که برای افزایش عطر و طعم مادۀ غذایی به آن اضافه میشود