بتوتلغتنامه دهخدابتوت . [ ب ُ ] (ع اِ) ج ِ بَت ّ، بمعنی طیلسان خز و مانند آن . (از اقرب الموارد). و رجوع به بت شود.
بتوتلغتنامه دهخدابتوت . [ ب ُ ] (ع مص ) لاغر شدن . مهزول شدن . (از اقرب الموارد): بت بتوتاً؛ لاغر گردید. (ناظم الاطباء).
بت تالغتنامه دهخدابت تا. [ ب ُ ] (اِخ ) پل . از مستشرقان است . وی ویس قونسول فرانسه در موصل بوده و باقیمانده ٔ قصر سارگن پادشاه آسور را بادیوارهائی که پر از حجاریهای برجسته ٔ قشن
بت تنگریلغتنامه دهخدابت تنگری . [ ] (اِخ ) لقب یکی از کهنه ٔ مغول است و مراد و مرشد چنگیزخان : و در این وقت (ابتدای دولت چنگیز) شخصی بیرون آمد هم از جمله ٔ مغولان معتبر، شنیده ام که
بت تراشلغتنامه دهخدابت تراش . [ ب ُ ت َ ] (نف مرکب ) که بت تراشد. بت ساز. بت گر. (از آنندراج ). صنم تراش . کسی که بت می سازد و بت می تراشد. (ناظم الاطباء). آنکه از سنگ صورت بت برآر
پل بت تالغتنامه دهخداپل بت تا. [ پ ُ ب ِ ] (اِخ ) معاون قونسول فرانسه در موصل بسال 1842م . او بتصور اینکه نینوای قدیم در این محل است در تپه «کویونچیک » برای نخستین دفعه به کاوش پردا
نوبت تقربapproach sequenceواژههای مصوب فرهنگستانترتیبی که بر طبق آن هواگَردها برای نشست در فرودگاه اجازۀ تقرب دریافت میکنند