بافروغلغتنامه دهخدابافروغ . [ ف ُ ] (ص مرکب ) (از: با + فروغ ). روشن . تابناک . نورانی : گوش سر بربند از هزل و دروغ تا ببینی شهر جان با فروغ . مولوی .همچو وعده مکر و گفتار دروغ آخ
بافرغلغتنامه دهخدابافرغ . [ ف َرْ رَ ] (اِخ ) نام مغان مغ آتشکده ٔ آذرگشسب . در کتابخانه ٔ ملی پاریس مهری هست که روی آن تصویر بافرغ نام مغان مغ آتشکده ٔ آذر گشسب حک شده است . (از
بافرگلغتنامه دهخدابافرگ . [ ف َ / ف ِ رَ ] (اِخ ) نام موبد میشان در اوایل عهد حکومت ساسانیان . چندین سنگ قیمتی به دست آمده است که صورت و نام موبدان بر آنها منقوش است ، از جمله یک
بافرلغتنامه دهخدابافر. [ ف َ ] (ص مرکب ) (با + فر)باطمطراق . باشوکت . دارنده ٔ فر. باشکوه : چو زین آگهی شد بفغفور چین که بافر مردی از ایران زمین . فردوسی .نه بافرش همی بینم نه ب