بادرویهلغتنامه دهخدابادرویه . [ ی َ / ی ِ ] (اِ) رجوع به بادرو شود. (معیار جمالی ) : ببادرویه ٔ نخشب دو زلف بر رخ زن که تا دمد همه جا عنبر و گل خود روی .سوزنی .
بادروزبویهلغتنامه دهخدابادروزبویه . [ ی َ / ی ِ ] (اِ مرکب ) گیاهیست که بوی ترنج میدهد و برگهایش شکافته میباشد. (ناظم الاطباء). || نوعی علفی است طبی تلخ . بقلةالملک . شیطرج . شاه تره
بادریهلغتنامه دهخدابادریه . [ ی َ / ی ِ ] (اِ) نوعی از بادکش چوبین که در سقف خانه بیاویزند. (آنندراج ). بادزن بزرگی از چوب که بسقف آویزان کنند وچون آنرا بجنبانند مگسها را بیرون کر
بادرلغتنامه دهخدابادر. [ دَ ] (اِ) مرضی است که آنرا سرخ باده گویند. (آنندراج ). سرخباد که تب هم گویند. رجوع به شعوری ج 1 ورق 159 شود. باد سرخ . رجوع به باددژنام و مترادفات آن شو