باجللغتنامه دهخداباجل . [ ] (اِخ ) (قضای ...) قضائی است در ولایت یمن و از جهت شمال شرقی بدو قضای کوکبان و حراز از لوای صنعا و از جانب جنوب شرقی بقضای ریله و از جهت جنوب غربی به
باجللغتنامه دهخداباجل . [ ] (اِخ ) قصبه ٔ مرکز قضائی است در سنجاق حدیده از ولایت یمن در 38هزارگزی شمال شرقی حدیده و 4هزارگزی شمال نهر سهم . در دامنه ٔ کوه ، بر جاده ای که از حدی
باجللغتنامه دهخداباجل . [ ج ِ ] (ع ص )مرد زشت نیکوحال باپیه شادمان . (منتهی الارب ) (آنندراج ). الحسن الحال المخصب والفرحان . (اقرب الموارد).
باجوللغتنامه دهخداباجول . (اِخ ) ابونصر پدر باجول و دیگر پیوستگان ایشان از تیرمردان بوده اند. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 144). و ابونصر تیرمردانی پدر باجول در روزگارفتور آنرا [اسپی
باجوللغتنامه دهخداباجول . (اِخ ) دهی از دهستان دنباله رود بخش ایذه ٔ شهرستان اهواز در 240هزار گزی جنوب باختری ایذه . کوهستانی ، گرمسیر. سکنه ٔ آن 200 تن است . آب از رودخانه ٔ کار
باگللغتنامه دهخداباگل . [ گ َ] (اِ) آب نیم گرم . (برهان قاطع) (فرهنگ جهانگیری ) (انجمن آرای ناصری ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). ولرم .
باوللغتنامه دهخداباول . [ ] (اِخ ) رودخانه ٔ بزرگی است در طبرستان .(از معجم البلدان ). و ظاهراً صورتی از بابل باشد.