بیاوارلغتنامه دهخدابیاوار. (اِ) شغل و کار و عمل . (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). شغل و کار. (رشیدی ) : ندارد مشتری بر برج کیوان جز افزون دگر کار و بیاوار. عنصری .من نقش همی ب
بیاچاریدنلغتنامه دهخدابیاچاریدن . [ دَ ] (مص ) آچاردن . آچاریدن : که مر این خاک ترش را تو چو طباخان می ببوی و مزه و رنگ بیاچاری . ناصرخسرو.رجوع به آچاردن و آچاریدن شود.
بیالغتنامه دهخدابیا. [ ب َ ] (ص ، اِ) پر باشد که نقیض خالی است . (برهان ) (انجمن آرا) (آنندراج ). پر. ضدخالی . (رشیدی ). پر. نقیض خالی . (ناظم الاطباء). || در خانه و در سرا. (ب
جبیاجلغتنامه دهخداجبیاج . [ ج َب ْ ] (اِ) جامه باشد که پادشاهان در نوروز بپوشند. (فرهنگ جهانگیری ، نسخه ٔ چاپی ). ظاهراً مصحف جب باج است . رجوع به جب باج شود.