بزوشهلغتنامه دهخدابزوشه . [ ب ُزَ / زُو ش َ / ش ِ ] (اِ)رستنی باشد که آن را بعربی لسان الحمل گویند و تخم آن را بارتنگ خوانند. (برهان ) (آنندراج ) (انجمن آرای ناصری ). خسک . تخمش
جبزلغتنامه دهخداجبز. [ ج َ ب َ ] (ع مص ) فطیری شدن . بی نانخورش گردیدن . (از منتهی الارب ): جبز الخبز؛ فطیری شد یا خشک و بی نانخورش گردید. (منتهی الارب ).
جبزلغتنامه دهخداجبز. [ ج ِ ] (ع ص ) مرد بخیل . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ). || درشت . || لئیم . فرومایه . حقیر. || بددل . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || (مص ) خوردن