بژملغتنامه دهخدابژم . [ ب َ ] (اِ) پژم . پژ. رجوع به پژ و پَژْم شود. این کلمه مزید مؤخر امکنه آید مانند: بیرون بژم ، میان بژم ،کوه بژم ، کیوان بژم ، کوهستان دوبژم ، و مزید مقد
بژملغتنامه دهخدابژم . [ ب َ ] (اِ) شبنم . (برهان ) (ناظم الاطباء). بشم . بمعنی شبنم است که بشک هم گویند. (فرهنگ شعوری ). شبنم و بخار بامداد که روی زمین را بپوشد. گفته اند صحیح
بژمژهلغتنامه دهخدابژمژه . [ ب ُ م َ ژَ / ژِ ] (اِ) آفتاب پرست را گویند، و آن جانوری است از جنس چلپاسه لیکن از چلپاسه بزرگتر می باشد، و آنرا بسریانی حربا خوانند. (برهان ). بزمجه .
بوژمهرانلغتنامه دهخدابوژمهران . [ م ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان اردوغش که در بخش قدمگاه است و در شهرستان نیشابور واقع است و 1097 تن سکنه دارد.
بژمانلغتنامه دهخدابژمان . [ ب َ / ب ُ ] (ص ) غمگین . (برهان ) (انجمن آرای ناصری ) (آنندراج ). پژمان . غمنده . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). غمگین و ملول و دلتنگ و افسرده . (ناظم الا