بجاءلغتنامه دهخدابجاء. [ ب َج ْ جا ] (ع ص ، اِ) گشاد. واسعة. (اقرب الموارد). || چشم فراخ . (آنندراج ). زن فراخ چشم .
بواءلغتنامه دهخدابواء. [ ب َ ] (ع ص ) برابر. یقال : دم فلان بواء بدم فلان . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). معادل . (اقرب الموارد). دم فلان بواء لدم فلان ؛ ای معادل له
بجاء رسیدنلغتنامه دهخدابجاء رسیدن . [ ب ِ رَ / رِ دَ ] (مص مرکب ) به جای رسیدن . || بموقع رسیدن . || به حد مردان رسیدن . بالغ شدن : چون فرزند امیرالمؤمنین بجاء (بجای ) رسد، این عهده
هَبَاءًفرهنگ واژگان قرآنخاک بسيار نرم و غباري که در هوا پراکنده ميشود ، و جز در هنگام تابش نور خورشيد از یک روزنه دیده نمی شود