بجوداتلغتنامه دهخدابجودات . [ ب ُ ] (اِخ ) چند موضع است به دیار بنی سعد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
اشیاء یاموجوداتی که بعقیده اقوام وحشی دارای روح بوده و موردپرستش قرارمی گرفتنددیکشنری فارسی به عربیوثن
أدَواتٌ حَرْبيةدیکشنری عربی به فارسیتجهيزات جنگي , مهمّات جنگي , ادوات جنگي , جنگ افزارها , ابزار جنگي
بدواتلغتنامه دهخدابدوات . [ ب َ دَ ] (ع اِ) رأیها و اندیشه ها و تدبیرها، یقال : هو ذوبدوات . (ناظم الاطباء). ج ِ بداة و در حدیث آمده : السلطان ذوبدوات . اصل آن درمدح است لیکن در
آبدوات کنلغتنامه دهخداآبدوات کن . [ دَ ک ُ ] (اِ مرکب ) کفچه ٔ خرد و ظریف با دمی باریک و کشیده که بدان آب در دوات کنند و لیقه بدان آشورند. محراک . (ربنجنی ). دویت آشور. دوات آشور.