بوغندلغتنامه دهخدابوغند. [ غ َ ] (اِ) عشقه و پیچه . (آنندراج ). عشقه و پیچک و لبلاب . (ناظم الاطباء).
غندوبلغتنامه دهخداغندوب . [ غ ُ ] (ع اِ) بمعنی غُندُبة. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به همین کلمه شود.
بغندلغتنامه دهخدابغند. [ ب َ غ َ ] (اِ) پوستی است غیر کیمخت که آنرا غرغن خوانند و کفش از آن دوزند. (برهان ) (مؤید الفضلاء). پوست غیر کیمخت که غرغن و غرغند نیز گویند. (از انجمن
بغندفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهچرم؛ پوست حیوان؛ غرغن؛ غرغند: ◻︎ روز هیجا از سر چابکسواری بردری / از برخش و ران اسب خصم کیمخت و بغند (سوزنی: مجمعالفرس: بغند).
بلغتنامه دهخداب . (حرف ) حرف دوم است از الفباء فارسی و نیز حرف دوم از الفبای عربی و همچنین حرف دوم از ابجد و آنرا «با» و «باء» و «بی » خوانند. و آن یکی از حروف محفوره ، شفهیه