بویالغتنامه دهخدابویا. (نف ) پهلوی «بویاک » . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). چیزهایی را گویندکه بوی خوش دهد. (آنندراج ) (انجمن آرا) (از برهان ) (از ناظم الاطباء). خوشبوی . معطر. (فرهن
بجوجیالغتنامه دهخدابجوجیا. [ ب َ ج ِ ] (اِ) به لغت زند و پازند ماده ٔ هر حیوانی را گویند. (برهان قاطع) (انجمن آرای ناصری ) (هفت قلزم ) (آنندراج ). ماده از هر حیوانی . (ناظم الاطبا
بویاکردنلغتنامه دهخدابویاکردن . [ ک َ دَ] (مص مرکب ) صاحب بو کردن . بودار کردن : خاک و باد و آب وآتش کو ندارد رنگ و بوی نرگس و گل را چگونه رنگی و بویا کند.ناصرخسرو.
بویانلغتنامه دهخدابویان . (نف ) بوی کننده . (برهان ) (آنندراج ). بوی کننده و دارای بوی . (ناظم الاطباء) : نور ظلمت ز بویه ٔ قدمت خاک کویت چو عاشقان بویان .انوری .
بویانسلغتنامه دهخدابویانس . [ ] (اِ) فلفل مویه است . (فهرست مخزن الادویه ). فلفلمون است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ).