fadesدیکشنری انگلیسی به فارسیمحو شدن، کم رنگ شدن، پژمردن، خشک شدن، بی نور شدن، کم کم ناپدیدی شدن، پژمرده شدن
بوشیلغتنامه دهخدابوشی . [ ب َ شی ی / بو شی ی ] (ع ص ) مرد ناکس و فرومایه . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
بوشیلغتنامه دهخدابوشی . [ ب َ شی ی / بو شی ی ] (ع ص ) درویش بسیارعیال . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
بوشیدنلغتنامه دهخدابوشیدن . [ دَ ] (مص ) آغاز کاری کردن . (آنندراج ). شروع به هر کاری نمودن . (ناظم الاطباء). || اندیشیدن . (آنندراج ). || ملاحظه کردن . (ناظم الاطباء).
کوکب شیرازیلغتنامه دهخداکوکب شیرازی . [ ک َ ک َ ب ِ ] (اِخ ) محمد صادق بن حاجی آقاسی معاصر مؤلف مجمعالفصحاء و از مردم نجیب و باکمال شیراز بود. به هندوستان سفر کرد و در مدرس درگذشت . ح
بجوشیدنلغتنامه دهخدابجوشیدن . [ ب ِ دَ ] (مص ) (از: ب + جوشیدن ) بجوش آمدن . جوشیدن . || انبوه شدن لشکر. گرد شدن . فراهم آمدن سپاهیان یا حشرات به انبوهی : بجوشید لشکر چو مور و ملخ