حوقلغتنامه دهخداحوق . (ع اِ) کناره ٔ حشفه . (مهذب الاسماء). گرداگرد سر نره . و بفتح نیز آید. (منتهی الارب ) (آنندراج ). گرداگرد سر قضیب . ختنه گاه . ج ، احواق . (مهذب الاسماء). || گردگی نره . (منتهی الارب ). || دوره ای که بر چیز گرد احاطه دارد. الاطار المحیط بالشی ٔ المستدیر حوله . (اقرب الم
حوقلغتنامه دهخداحوق . [ ح َ ] (ع اِ) جماعت انبوه . (منتهی الارب ). جمع کثیر. (اقرب الموارد). || ترکت النخلة حوقاً؛ بیخ شاخه های پیراسته ٔ باقیمانده بر تنه ٔ درخت . || گرداگرد سرنره . (منتهی الارب ). رجوع به حوق بضم حاء شود. || (مص ) روفتن خانه . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (آنندراج ). خانه
حوکلغتنامه دهخداحوک . [ ح َ ] (ع اِ) بادروچ که ریحان کوهی باشد. (منتهی الارب ). بورنگ . (نصاب ). باذروج و آن حبق است . (اقرب الموارد). پادرو. (مهذب الاسماء). بارنگ بویه . بادرنگ بویه . (السامی ). سبزی ای است مثل سپرغم که آنرا بونیک گویند و نازبونیز نامند. (از غیاث ) (آنندراج ). || خرفه . (من
حویقلغتنامه دهخداحویق . [ ح َ ] (اِخ ) دهی است جزو دهستان گرگانرود شمالی بخش مرکزی شهرستان طوالش . ناحیه ای است واقع در جلگه ، مرطوب و مالاریائی .دارای 1251 تن سکنه . از رودخانه ٔ حویق مشروب میشود.محصولاتش برنج ، لبنیات ، عسل ، گیلاس و سیب زمینی است . اهالی ب
حیوقلغتنامه دهخداحیوق . [ ح ُ ] (ع مص )احاطه کردن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (آنندراج ). || کار کردن شمشیر. || لازم شدن کاری به کسی و واجب گشتن . || فرودآمدن بر کسی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). رجوع به حَیق شود.
بیرون کردندیکشنری فارسی به انگلیسیcashier, discharge, dislodge, evict, exclude, expel, fire, oust, rout